صدایتْ اذان شعر و هوایت، هوای غروب
با تو آزادی را بغل کردم و بی تو تنهایی را شعر
که هیچ چیز، جز عشقی بزرگ حسرت را معنا نمی بخشد
و رفتن را پیشه
تا مدام توشه ای با تیشه شود و ضربانی ممتد
در بی نبضیِ نبض و ماندن به خاطر طعمی شیرین
که شهد لحظه هایشْ شیرینیِ کامْ را گس می کند
و یادم را بی مهاباتر در انبوهی از مه
که مهابا فریاد دلتنگی می زنی و افسوس
گوشهایم اما
کَر اند
زیرا که خشکسالی یکباره حمله کرد و
قحطی، تاراج شعرهای یک ساله ای شد
و من ساقه ساقهای گندم را
در طولانی ترین خیابان این شهر
به نگاههای ممتدد خورشید بخشیدم
که فقط شعری بی انتها بود
"الیطا"
الیـــطا...برچسب : نویسنده : fmylollapalooza8 بازدید : 14