شعری بی انتها

ساخت وبلاگ

صدایتْ اذان شعر و هوایت، هوای غروب
با تو آزادی را بغل کردم و بی تو تنهایی را شعر 
که   هیچ چیز، جز عشقی بزرگ حسرت را معنا نمی بخشد
و رفتن را پیشه 
تا مدام توشه ای با تیشه شود و ضربانی ممتد
در بی نبضیِ نبض و ماندن به خاطر طعمی شیرین
که شهد لحظه هایشْ شیرینیِ کامْ را گس می کند
و یادم را بی مهاباتر در انبوهی از مه
که مهابا فریاد دلتنگی می زنی و افسوس
گوشهایم اما
کَر اند
زیرا که خشکسالی یکباره حمله کرد و
قحطی، تاراج شعرهای یک ساله ای شد
و من ساقه ساقهای گندم را 
در طولانی ترین خیابان این شهر
به نگاههای ممتدد خورشید بخشیدم
که فقط شعری بی انتها بود

"الیطا"

الیـــطا...
ما را در سایت الیـــطا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmylollapalooza8 بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 10:20