الیـــطا

متن مرتبط با «ابدیت و یک روز» در سایت الیـــطا نوشته شده است

بخوان

  • یک دم که نبضِ ضربان را ضبط کنی لبخند در کنج دلت غنج می شود آشوب ؛ چشمانت را متلاطم میکند و زبانت را پر لکنت رگهایت آیت ازلیت را فهم میکند و لبانت طعم سکوت را از بر عشق بود که عصیان شیطان را عیان کرد و هبوط را بر عاصی عارض اشتیاق را باید درد کرد تا عروج،  اشراق را بیابد , ...ادامه مطلب

  • خواب بیداری

  • بی پروا جوییده می شد اشکهای نیامده اش و رنج بر رخسارش می رقصید خواب دیدم دنبال من می گشت تا تو را پس بگیرد خواب دیدم در آغوشم جای گرفت و اشکهایش که سیلاب می شد گفتم  که تو را به تمام دنیایت پس داده ام بیدار که شدم خندید و رفت , ...ادامه مطلب

  • من هر روز می زایم

  • خاطرات را که باردار می شویویار آغاز می شود و اشتها کورشاید حامله امنکند تو هم حامله بودی?!?!زمانی که فریاد های گوش خراشت را بر سر من آوار می کردی و لگد زدن جنینت را بهانهنمی دانستم که اجاق مهر تو بود که از ابتدا نازایی را حمل می کرد و تمام عشق من را هر روز در پرویدی دردناک سقط اکنون که من آبستن خاطر, ...ادامه مطلب

  • کروات

  •                                     گاهی دلتنگی طناب دار بغض ات می شود                                     هرچه بیشتر قورتش دهی زودتر خفه ات می کند      + المیرا طایفه ; ٢:٠٥ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٤/٥/٢٦ نظرات () , ...ادامه مطلب

  • تو بخند

  • هر روز که به انتهای کوچه میرسم کنار در خورشید مرا در آغوش میگیرد و تمام روزمر٘گی های هر روزم را ذوب میکند درست مانند لبخندهای تو که از میان اخمهایت طلوع می کند و سرانجام مرا در آغوش میگیرد , ...ادامه مطلب

  • تهور

  • جمله،جمع کثیرِ کسرهایی ست که واج باج خواهانه مان را برای ثبوت نخوت خوابیده شده در محنت بی قرار تنهایی، نشر می کند. تقبل اندوه این واژه ها بر شانه لبی ست فقط که عشق را کتمان می کند و مهجوری را هویدا. میثاقی باید نوشت ، برای واژگانی که هیچ گاه زاییده نخواهند شد.     پ.ن: گاهی فکر می کنم اعتراف به دوست داشتن بزرگترین شجاعت زندگی ست و دلیرترین انسانها تنهاترین تنهایانند., ...ادامه مطلب

  • فضل دروغ

  • خشم خوف بی عیاری ست ، که غرورِ کاذب را غالب می پندارد و محک زندگی را، وهمِ واقعیت، و حماقت را در مهربستن راستین و فضل را در نیرنگ متظاهر. که اگر اینسان حقیقت جلوه نمی نمود،حق فرزانه در سکوت خلاصه نمیشد و جهل جاهل در فغان . که آدمی از بدو زایش با ترس همراه بود و به خشم مشغول شد و با دروغ به فنا رفت., ...ادامه مطلب

  • وداد

  • صورتپذیری یقین به اعتماد، از اتکا به اعتقادی ست که نه تنها در مسندِ واقعیِ قابلِ لمسِ معشوق ، بلکه در اجتماع خلوت تنهایی منفرد ، یکتا صنمِ تصویرِ عالمِ وهم و ماهیتش ،یک انس باشد و یک انس بماند،که حدوثی خلاف این امر،غش شعور است و  ابطال عاشق؛ از این قضا عقبه ای جز انزوای زندگی واقع نمی شود که ذهن همه زکاوتی در زوال است., ...ادامه مطلب

  • سکوت گسسته

  • سکوت می کنیم هر دو سکوت می کنیم تا دوراهی های بی بازگشت سکوت می کنیم تا خشم های بی حرف عبور می کنیم از معبرهای بی راه از بن بست های بی دیوار  بر دلبستن های دل باز سکوت می کنیم بر گمشدن های دانسته و ندانسته های نهان سکوت می کنیم بر هرچه میبینیم و می شنویم سکوت می کنیم  هر دو تا ازهم پاشیدگی پیوسته, ...ادامه مطلب

  • عمو سیبیلو

  • همیشه گفتن نخند زیاد،آخر خنده گریه ست. گریه می کنم،اما بازهم میخندم،چون انقدر درک کردن و دیدن و حس کردن،بزرگ و باعظمته،که کاری غیر این دوتا کار نمیشه کرد. درد،نشونی که زنده بودنه،اگه روزی از چیزی ناراحت نشدیم و دردمون نگرفت،نباید خودمون را زنده ببینیم،درد برای زنده گی زنده هاست. خوشحالم از اینکه نمی تونم بخوابم،نمی تونم بیدار بمونم،از اینکه توو خواب با گریه بیدار میشم و میبینم هنوز صب نشده،از اینکه معلقم،گشنم ولی سیرم،از اینکه نمی دونم چرا نمیشنوم،نمی بینم.از اینکه باز ولیعصر طولانی ترین خیابون این روزامه،از این که تنهایی ،تنهایی نیست دیگه،از اینکه چقدر دوست داشتن بزرگه،از اینکه نفس می کشم،از اینکه حوصله ندارم،از اینکه ساکتم،بی اعصابم،از اینکه داد نمیزنم،خشم ندارم،از اینکه هنوز دوست دارم،چون تو همه ایناها رو دوباره در من بیدار کردی،تو دردی را که سالها خاموش نگه داشته بودم را در من زنده کردی. برای همین اینجا،این شکلی ازت تشکر می کنم. پ.ن: سپاس عمو سیبیلو, ...ادامه مطلب

  • (بدون عنوان)

  • در جهان هر انسان،کالبدی ست که توان حمل تمام آدمیت اش را ندارد.بدین سان ذهن را خاموش نگاه می دارد تا مبادا انفجاری بزرگ از فهم و ادراک و شعورش حادث نشود،زیرا هر مخلوقی توان تحمل بار امانت را نمی داشت. در زمان جهاد جهان درون،ذهن توان فهم تمام نافهمی ها را بدست می آورد و باور نابارهایش در هم شکسته می شود،و چون درهم شکسته میشود پراکندگی افکار روی میدهد،وچون پراکندگی غالب ذهن می شود ،تمرکز رخت برمی بندد و رعشه در جان فرو می ریزد.چشم و گوش بیناتر و شنواتر می شود،حتی اگر هر دو را ببندد باز هم میشنود و میبیند.تمام اصوات در مغزش منعکس می شوند و واقعیت و حقیقت  را می توان از هم تمیز داد،و آنقدر این صدای حقیقت در گوشش بلند است که فقط فغان سر میدهد تا برای لحظه ای سکوت بتواند برتختش جلوس کند. بجاست که قبل از هر فهم و ادراکی، فرمانروای ذهن؛سکوت؛ را بر منصبش بنشانی تا توان فرمانروایی از آن تو باشد،نه تو بنده و خادم او شوی،که اینچونین سزاواریت فقط جایگاهی مشترک با خلق های خرد در جهان خواهد داشت و این، برای ذات الوهیت جامانده در ضمیر نیمه هشیار خوابآلوده ات،حقارتی بزرگ و شقاوتی سهمگین خواهد بود. , ...ادامه مطلب

  • دروغ این است

  • حقیقت این است،که ما رویا می چینیم از بوته های بی بته ی ذهنمان،و آنقدر مدهوش این چینشیم که دیگر واقعیتش را فراموش می کنیم،و در این قالب نیز لباس حقیقت را هم برتنش می کنیم؛آنقدر آراسته و پیراسته،تمام قد،بدون هیچ کوک اضافه، بر تنمان می کشانیمَش و آنقدر راحتی را در این لباس بافته شده، باور می کنیم و جا می دهیمش،که تصور می کنیم از همان ابتدا پوسته خودمان بوده. ما در هر روز و هر لحظه فقط در حال فریب دادن یکدیگریم،که این یکدیگر خودمان را هم عاقبت دربر گرفت،و آنقدر این تبحرها را جایِ دکمه هایش دوختیم، که هیچ جا دکمه ای ،دیگر توان حمل کردنشان را ندارد. ما لباسِ فهمِ شعور به تن کرده ایم،در حالی که از شعورِ آبی که نوشیدنش می کنیم غافلیم،از شعور گلی که می بووییمش،خِرد نانی که می خوریمش، ترسیدن سنگی که پرتابش می کنیم و در نهایت دل آشوبیِ شیشه ای که می شکنیمش،دور مانده ایم. ما این لباس فاخر را بر تنمان که هیچ،بر چشمهایمان هم پوشاندیم،تا شعور را نبینیم و کور بودن را بهانه حقیر دانستگی ندانسته مان قرار دهیم.تا مُجابی شود برای جبرهای اجباریمان،و پیچ خوردن مچ پایمان را تقصیر سنگ فرش خیابان بگذاریم،نه عی, ...ادامه مطلب

  • ابدیت

  • عشق را ابدیتی ست محکم که نه سنگ؛ توان مقابله دارد نه آتش، توان مذاب نمودن. چون به رقص درآید جز به شنیدن صدای جانانش باز نمی ایستد. شعفِ لبخند را، مزه نمی کند مگرکه آینه اش، چشمهای او باشد. و جز عطرِ جانِ جانانش جانی،جانش نمیشود. قدم نمی گذارد در قدمگاهی مگرکه اول، جانِ دلش قدم گذارده باشد. و نفسی نمی کشد جز در هوایی که نَفَس محض تنها هوایش باشد.,ابدیت و یک روز,ابدیت در اوست,آپدیت نود 32 ...ادامه مطلب

  • هیچی،فقط دلم خواست بنویسم برای خودم

  • همیشه یه حس،یه ترس،یه دزدی،یه خیانت،یه مخفی کاری،یه ترس از رسوا شدن،از بی آبرو شدن،یه نگرانی همیشگی و اضطراب هست. غیر ممکنه نباشه،غیر ممکنه که توو هیچ رابطه ایی،چه دوستی،چه عاشقانه،چه مردگانه،چه کاری،چه....،هرچی،همیشه یه رد پایی از اینا هست.جزو بدیهیاته اگه نباشه. و من این حس را سالهاست دارم،وقتی یه عکس می بینم،یه نوشته،یه تقدیر،یه جمله،که اون نوشته و توو امضا کردیش. تو......،تاییدش کردی،یعنی باور کردیش که تاییدش کردی،یعنی بهش رسیدی و باورش کردی. ولی نمیدونم چرا همیشه این حس را دارم که همه چیز را فقط از روی ترس قبول کردی،ترس از روبه روشدن،از روبه روشدن با خودت،با حقیقت،با واقعیت،ترس از اینکه قبول کنی اشتباه بود،ترس از اینکه شرمنده شی،بشکنی،ترس از اینکه به خودت بگی،آره بابا الاغ،خوب تو اشتباه کردی دیگه،حتی جرات اینکه این رو هم به زبون بیاری پیش خودت رو هم نداری،برای همین اونو تایید می کنیش،تا راه فرارت بسته نشه. به قول عزیز دلم،ماها جایی وایسادیم که لیاقتمونه.لیاقته منه که بتونم نترسم،و لیاقته توِ که بتونی و بترسی.لیاقته منه که ببینم و بشنوم،لیاقته تو که ببینی و نفهمی.لیاقته منه در, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها