هیچی،فقط دلم خواست بنویسم برای خودم

ساخت وبلاگ

همیشه یه حس،یه ترس،یه دزدی،یه خیانت،یه مخفی کاری،یه ترس از رسوا شدن،از بی آبرو شدن،یه نگرانی همیشگی و اضطراب هست.

غیر ممکنه نباشه،غیر ممکنه که توو هیچ رابطه ایی،چه دوستی،چه عاشقانه،چه مردگانه،چه کاری،چه....،هرچی،همیشه یه رد پایی از اینا هست.جزو بدیهیاته اگه نباشه.

و من این حس را سالهاست دارم،وقتی یه عکس می بینم،یه نوشته،یه تقدیر،یه جمله،که اون نوشته و توو امضا کردیش.

تو......،تاییدش کردی،یعنی باور کردیش که تاییدش کردی،یعنی بهش رسیدی و باورش کردی.

ولی نمیدونم چرا همیشه این حس را دارم که همه چیز را فقط از روی ترس قبول کردی،ترس از روبه روشدن،از روبه روشدن با خودت،با حقیقت،با واقعیت،ترس از اینکه قبول کنی اشتباه بود،ترس از اینکه شرمنده شی،بشکنی،ترس از اینکه به خودت بگی،آره بابا الاغ،خوب تو اشتباه کردی دیگه،حتی جرات اینکه این رو هم به زبون بیاری پیش خودت رو هم نداری،برای همین اونو تایید می کنیش،تا راه فرارت بسته نشه.

به قول عزیز دلم،ماها جایی وایسادیم که لیاقتمونه.لیاقته منه که بتونم نترسم،و لیاقته توِ که بتونی و بترسی.لیاقته منه که ببینم و بشنوم،لیاقته تو که ببینی و نفهمی.لیاقته منه درد بکشم و بفهمم،لیاقته تو که بی حس باشی و ببینی.لیاقته منه حسودی کنم و لیاقته تو که بازی بخوری.

ماها لیاقتامونو خودمون درست می کنیم و می سازیم،حتی اینکه چه جوری به دنیا بیایم و چه جوری بمیریم.

الیـــطا...
ما را در سایت الیـــطا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmylollapalooza8 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 3:31